دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی كاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو كجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا كنارم نمیای؟! كاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می كنه. كاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره كه بهت ثابت كنه دوستت داشت. حالا كه چشمام دارند سیاهی میرند، حالا كه همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی كه نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی كه دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی كه همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی كه بابات از خونه پرتت كرد بیرون كه اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی كه بابام خوابوند زیر گوشت كه دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه كردم، تو اشكامو پاك كردی و گفتی گریه می كنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی كه من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه كافی قشنگ شده یا بازم گریه كنم. هنوز یادمه روزی كه بابات فرستادت شهر غریب كه چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی كه بابام ما را از شهر و دیار آواره كرد چون من دل به عشقی داده بودم كه دستاش خالی بود كه واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می كنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می كنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی كاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، كمرش شكست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می كنه. سرشو بر گردوند كه به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاكی تو سرش شده كه توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشك یكی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی كه خیلی حرفها توش بود. هر دو سكوت كردند و بهم نگاه كردند سكوتی كه فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود كه بگه پسرش به قولش عمل كرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و كتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشكای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی كه فرصتی واسه جبران پیدا نمی كنن
نظرات شما عزیزان:
mohammad 
ساعت14:57---10 تير 1391
عالی بود واقعا اگه کسی رو دوست داشته باشی تا آخر عمرت میتونی به یادش و با اون بمونی
|